کد مطلب:28891 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:102

تحقّق پیشگویی های امام علی علیه السلام












بدین سان، امام علیه السلام با این سوز و گدازها، مظلومانه از میان مردم رفت؛ در حالی كه از دست مردم، شكوه می كرد. به گفته او:

إن كانَتِ الرَّعایا قَبلی لَتَشكوا حَیفَ رُعاتِها و إنَّنی الیَومَ لَأَشكو حَیفَ رَعِیَّتی.[1].

اگر شهروندان، پیش از من از ستم زمامداران شكایت می كردند، به درستی كه من امروز از ستم شهروندان، شِكوه دارم.

او به مردم گفته بود كه ظلم مردم به زمامدار و پیشوایِ عادل نیز چونان عملكرد زمامدار و پیشوایِ ستم گستر، برای جامعه خطرناك است؛ و جامعه ای كه حقِ زمامدار و امامِ عادل را نمی گزارد و از اطاعت او و همبستگی و همدلی با او - كه برترین حقّ پیشواست - تن می زند، در چنگال فتنه خواهد افتاد و در آتش سقوط، خواهد سوخت:

... و إذا غَلَبَتِ الرَّعِیَةُ واِلَیها أو أجحَفَ الوالی بِرَعِیَّتِةِ اختَلَفَ هُنالِكَ الكَلِمَةُ وظَهَرَت مَعالِمُ الجَورِ وكَثُرَ الإِدغالُ فی الدّینِ وتُرِكَت مَحاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالهَوی وعُطِّلَتِ الأَحكامُ وكَثُرَت عِلَلُ النُّفوسِ. فَلا یُستَوحَشُ لِعَظیمِ حَقٍّ عُطِّلَ ولا لِعَظیمِ باطِلٍ فُعِلَ فَهُنالِكَ تَذِلُّ الأَبرارُ وتَعِزُّ الأَشرارُ وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللَّهِ عِندَ العِبادِ.[2].

و اگر شهروند بر زمامدار چیره گردد یا زمامدار بر شهروند ستم كند، اختلافِ كلمه پدیدار گردد و نشانه های جور، آشكار گردد و تبهكاری در دینْ بسیار شود و راه روشن سنّت ها رها گردد، از روی هوا رفتار شود و بیمارْدلی فراوان گردد و بیمی نباشد كه حقّی بزرگ، معطّل ماند یا باطلی سترگ، انجام شود. در این هنگام، نیكانْ خوار شوند و بدكارانْ بزرگ مقدار، و عقوبت های الهی بر بندگان، بزرگ گردد.

سی و چهار سال پس از شهادت امام علی علیه السلام پیشگویی آن بزرگوار درباره كوفیان، به روشنی تحقّق یافت. به روزگار خلافت عبد الملك بن مروان، گروهی از خوارج كه «اَزارقه» نامیده می شدند، در ناحیه اهواز، علیه حكومت مركزی قیام كردند. تنها نقطه ای كه می توانست بدان جا نیرو گسیل كند، كوفه بود. مردم، زیر بار نرفتند و از رفتن به نبرد، تَن زدند. عبد الملك در خطابه ای حماسی، از خواص و نزدیكانش چاره جویی كرد و گفت:

فَمَن یَنتَدِبُ لَهُم مِنكُم بِسَیفٍ قاطِعٍ وسِنانٍ لامِعٍ؟[3].

چه كسی برای آنان داوطلب می شود، با شمشیری بُرنده و نیزه ای آبدیده ؟

همه سكوت كردند. حَجّاج بن یوسف كه به تازگی عبد اللَّه بن زبیر را در مكّه سركوب كرده بود، به پا خاست و اعلام آمادگی كرد؛ امّا عبد الملك، نپذیرفت و ضمن اشاره به مشكل اعزام نیرو به جبهه اهواز، از آنان خواست كه توانمندترینْ افرادِ خود را برای امارت عراق و جنگ با ازارقه، نامزد كنند. باز هم تنها كسی كه اعلام آمادگی كرد، حجّاج بن یوسف بود.

نكته جالبْ این است كه عبد الملك، از حَجّاج می پرسد كه چگونه می خواهد این مردم سركش و گریزپا را به پیروی وا دارد:

إنَّ لِكُلِّ أمیرٍ آلَةً وقَلائِدَ، فَما آلَتُكَ وقَلائِدُكَ؟[4].

هر امیری ابزار و گردن افزاری دارد. ابزار و گردن افزار تو چیست؟

و حَجّاج پاسخ می دهد كه: زبان شمشیر و ابزار خشونت! با آنان با زبان شمشیر سخن خواهد گفت و تازیانه خشونت را برخواهد كشید. سیاست تهدید و تطمیع را خواهد گستراند و ریشه مخالفان را از بُنْ برخواهد كَند:

فَمَن نازَعَنی قَصَمتُهُ ومَن دَنا مِنّی أكرَمتُهُ، ومَن نَأی عَنّی طَلَبتُهُ ومَن ثَبَتَ لی طاعَنتُهُ ومَن ولِیَ عَنّی لَحِقتُهُ ومن أدرَكتُهُ قَتَلْتُهُ... إنَ آلَتی: أزرَعُ بِدِرهَمِكَ مَن یُوالیكَ، وأحصِدُ بِسَیفِكَ مَن یُعادیكَ.[5].

آن كه با من بستیزد، او را بشكنم، و آن كه به من نزدیك شود، بزرگش شمارم. آن كه از من دور شود، در جستجویش باشم، و آن كه در برابرم پایداری كند، بر او آسیب رسانم، و آن كه بر من پشت كند، به دنبالش روم، و آن را كه بیابم، بكشم... به درستی كه ابزارم این است: زَرَت را در دوستانت كِشت كن، و با شمشیرت، آن را كه با تو دشمنی كند، درو كن!

عبد الملك، این شیوه را پسندید و به سال 74 هجری، حجّاج را به حكومت كوفه و بصره گمارد و او در نخستین رویارویی با مردم، در خطابه ای هشدار دهنده به مردم گفت:

به درستی كه سرهایی می بینم كه رسیده اند و هنگام چیدن آنها رسیده است و من عهده دار این كارم و گویا به خون ها می نگرم كه میان عمامه ها و ریش ها موج می زند...

بدانید كه من چیزی را وعده ندهم، جز آن كه بدان عمل كنم، و چیزی را بر زبان نیاورم، جز آن كه به اجرا گذارم، و نزدیك نشوم، مگر آن كه بفهمم، و دور نشوم، مگر آن كه بشنوم.

پس بپرهیزید از این فریادها، تجمّع ها، قهرمان بازی ها، قیل و قال ها، و این كه فلانی چه می گوید و به چه دستور می دهد.

شما را چه می شود، ای مردم عراق؟ ای جدایی طلبان؟ ای اهل نفاق و اخلاق زشت؟ همانا شما ساكنان قریه ای هستید كه [ به فرموده خداوند] «امن و امان بود و روزی اش از هرسو فراوان می رسید. پس [ساكنانش ]نعمت های خدا را ناسپاسی كردند و خدا هم به سزای آنچه انجام می دادند، طعم گرسنگی و هراس را به آنان چشانید... ».[6].

بدانید كه شمشیرم به زودی از خون شما سیراب گردد و پوستتان را جدا كند. پس هركه می خواهد، خون خود را حفظ كند.[7].

حجّاج در همان آغازین سخن خود، نشان داد كه از چشمانش مرگ می بارد و از شمشیرش خون. او با تندترین و تحقیرآمیزترین تعبیرها و عناوین، با كوفیان سخن گفت و فرجام سركشی ها را نشان داد و به صراحت گفت كه شمشیرش را از خونِ كسانی كه از پیروی او تن زنند و آهنگ گردنفرازی داشته باشند، سیراب خواهد كرد. پس از این سخنرانی هول انگیز كه از كلمه كلمه آن خون می بارید، بیانیه ای صادر كرد كه آن را در كوی ها و برزن های كوفه، جار زدند:

ألا! إنَّنا قَد أجَّلنا مَن كانَ مِن أصحابِ المُهَلبِ ثَلاثاً، فَمَن أصَبنا بَعدَ ذلِكَ فَعُقوبَتُهُ ضَربُ عُنُقِهِ.[8].

بدانید كه ما به یاران مُهلّب، سه روز مهلت دادیم و هركه را پس از آن بگیریم، كیفرش زدنِ گردن اوست.

و برای این كه نشان دهد این بیانیه بدون هیچ تردیدی اجرا خواهد شد، به فرمانده نیروی انتظامی و حاجب خود، زیاد بن عروه دستور داد كه شماری از سپاه در شهر بگردند و مردم را به جبهه اعزام كنند و هر آن كه را تأخیر كرد و یا امتناع ورزید، بكشند.

و بدین گونه، همه نیروهایی كه مهلَّب بن ابی مقره را - كه از جانب او فرماندهی جنگ با ازارقه را به عهده داشت - تنها گذاشته بودند، به جبهه بازگشتند و حتی یك نفر هم تخلّف نكرد.[9].

بدین سان، عبد الملك، با اجرای سیاست تهدید و تطمیع در گستره جامعه آن روز، تمام مخالفان حكومت مركزی را سركوب كرد و در سال 75 هجری با خاطری آسوده، راهی حج شد! یعقوبی می نویسد:

ولما استقامت الأمور لعبد الملك وصلحت البلدان ولم تبق ناحیه تحتاج إلی صلاحها والإهتمام بها، خرج حاجّاً سنة75).[10].

و چون كارها به سود عبد الملك، سامان گرفت و شهرها آرامش یافت و منطقه ای نماند كه نیازمند ساماندهی و توجّه بدان باشد، در سال 75 هجری برای حج گزاردن، بیرون رفت.

اصلاح، رام كردن و ایجاد آرامش در زیر برق شمشیر! این، همان اصلاحی است كه امام علی علیه السلام آن را به بهای فاسد شدن اصلاح كننده می دانست و حاضر نبود بپذیرد و جامعه را بدین گونه به «صلاح» آورَد. او نمی توانست به سیاستی تن در دهد كه مشكل حكومت را به بهای تباه ساختن ارزش های انسانی حل می كند.

چنین جامعه ای و چنین مشكل زدایی ها و راه حل هایی چه نیازی به برانگیخته شدن رسولان دارد؟ و چه نیازی به رهبران الهی و چه نیازی به علی علیه السلام دارد؟ در چنین سیاستی، حكومت علوی بی مفهوم است. هركس كه زوری در بازو داشته باشد و دریدگی ای در عمل، عاطفه را به یك سو نهد و خِرد انسانی را به سویی دیگر، كرامت های اخلاقی را وا بنهد و به هر آنچه بر چیرگی اش كارآمد است، روی آورد، می تواند حكومت كند.

در حكومت علی علیه السلام ارزش ها اصالت دارند. او به هیچ بهایی حاضر نیست ارزش های انسانی و اسلامی را قربانی كند. حكومتی كه در آن ارزش ها قربانی می شوند و معیارها و ارزش های انسانی در مسلخ مصالح زمامداری گردن زده می شوند، حكومتی شیطانی و اموی است. این گونه حكومت ها علوی نخواهند بود، گرچه عنوان علی علیه السلام و اسلام را نیز یدك بكشند.

اكنون این را نیز بیفزاییم كه در جهان امروز، سیاست شمشیر و زور و خشونت، دیگر كارآیی ندارد. ابزارهای نظامی، به تدریج، كارآیی خود را از دست می دهند و زمامداران، با شیوه های جدیدی حكومت ها را پی می نهند. اكنون ارزش های انسانی به گونه ای دیگر قربانی می شوند و بردن عدالت اجتماعی به مسلخ اصلاحات اقتصادی و خُرد كردن فرودستان در زیر بار پیشرفت های اقتصادی، از جمله این سیاست هاست.









    1. ر. ك: ج 9، ص 474، ح 4747 و 4748.
    2. ر. ك: ج 4، ص 270، ح 1582.
    3. الفتوح: 7 و 3/8.
    4. الفتوح: 7 و 4/8.
    5. الفتوح: 4.
    6. نحل، آیه 112.
    7. الفتوح:8/7-10. مسعودی گفته است: حجّاج در سال 95 هجری در 54 سالگی در منطقه واسطِ عراق، از دنیا رفت. او بیست سال بر مردم، حكم راند و آمار كسانی كه در جنگ ها یا بر اثر شكنجه هایش كُشته شدند، یكصد و بیست هزار نفر است. به هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان هایش گرفتار بودند كه شانزده هزار نفرشان دختر بودند.

      او زنان و مردان زندانی را در یك مكان نگاه می داشت. زندان های او سقفی نداشت كه از تابش خورشید در تابستان، و باران و سرما در زمستان، جلوگیری كند. دیگر شكنجه هایش را در كتاب دیگرمان آورده ایم. گزارش شده كه روزی سوار بر مَركب شد تا به نماز جمعه رود. ناله ای را شنید. پرسید: این ناله چیست؟ گفته شد: زندانیان از سختی ها ناله و شِكوه دارند. به سمت آنان رفت و گفت: «اخْسَُواْ فِیهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ...؛ [ بروید] در آن (زندان) گم شوید و با من سخن مگویید» (مؤمنون، آیه 108). گفته می شود كه حجّاج، در همین جمعه از دنیا رفت و پس از این سوار شدن [بر مركب]، دیگر سوار نشد. (مروج الذهب: 175/3).

    8. الفتوح: 10/7.
    9. الفتوح: 13.
    10. تاریخ الیعقوبی: 273/2.